زنهار یافتن. در کنف حمایت کسی درآمدن. (فرهنگ فارسی معین) : تا امان یابد بمکرم جانتان ماند این میراث فرزندانتان. مولوی. جبر خفتن در میان رهزنان مرغ بی هنگام کی یابد امان. مولوی. اگر بر جفا پیشه بشتافتی کی از دست قهرش امان یافتی ؟ سعدی (بوستان) ، استواری و دیانت، کارگزاری و گماشتگی. عمل وشغل عامل و گماشته از جانب دیگری. (ناظم الاطباء)
زنهار یافتن. در کنف حمایت کسی درآمدن. (فرهنگ فارسی معین) : تا امان یابد بمکرم جانتان ماند این میراث فرزندانتان. مولوی. جبر خفتن در میان رهزنان مرغ بی هنگام کی یابد امان. مولوی. اگر بر جفا پیشه بشتافتی کی از دست قهرش امان یافتی ؟ سعدی (بوستان) ، استواری و دیانت، کارگزاری و گماشتگی. عمل وشغل عامل و گماشته از جانب دیگری. (ناظم الاطباء)
برگشتن و رجعت کردن. (فرهنگ فارسی معین). بازگشتن. پشت بدادن: شاه از آن گور برنتافت ستور چون توان تافتن عنان از گور. نظامی. در می طلبیدو در نمی یافت وز درطلبی عنان نمی تافت. نظامی. ، برگشتن و روگردان شدن. (ناظم الاطباء). برگشتن و اعراض نمودن. (از آنندراج). روگردان شدن و اعراض کردن. (فرهنگ فارسی معین). رو برگردانیدن. (برهان قاطع). سرپیچی کردن: گر آید به مژگانم اندر سنان نتابم ز فرمان خسرو عنان. فردوسی. اگر من بتابم ز رایت عنان بمن برگشایند گردان زبان. فردوسی. چگونه توان راستی یافتن ز کژی بباید عنان تافتن. نظامی. به گر ز بتان عنان بتابی کز هیچ بتی وفا نیابی. نظامی. وآنکه عنان از دو جهان تافته ست قوت ز دریوزۀ دل یافته ست. نظامی. چو در دوستی مخلصم یافتی عنانم ز صحبت چرا تافتی. سعدی. ، موافقت و دمسازی کردن: رنج و عنای جهان کشیدم و اکنون نیز نتابد سوی عناش عنانم. ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 210). ، رفتن. حرکت کردن. روانه شدن: سلطان بدیشان التفاتی ننمود تا خاطر از کار او بپرداخت. پس عنان بدیشان تافت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 266). بر هر طرفی عنان همی تافت میجست و ازو نشان نمی یافت. نظامی. - عنان تافتن بسوی...، بدان جانب رفتن: دوش چو سلطان چرخ تافت بمغرب عنان گشت ز تیر شهاب روی هوا پرسنان. خاقانی. ، منحرف کردن: ای دل نگفتمت که عنان نظر بتاب اکنونت افکند که ز دستت لگام شد. سعدی. ، عاجز شدن. (برهان قاطع). ناتوان و درمانده شدن. (ناظم الاطباء)
برگشتن و رجعت کردن. (فرهنگ فارسی معین). بازگشتن. پشت بدادن: شاه از آن گور برنتافت ستور چون توان تافتن عنان از گور. نظامی. در می طلبیدو در نمی یافت وز درطلبی عنان نمی تافت. نظامی. ، برگشتن و روگردان شدن. (ناظم الاطباء). برگشتن و اعراض نمودن. (از آنندراج). روگردان شدن و اعراض کردن. (فرهنگ فارسی معین). رو برگردانیدن. (برهان قاطع). سرپیچی کردن: گر آید به مژگانم اندر سنان نتابم ز فرمان خسرو عنان. فردوسی. اگر من بتابم ز رایت عنان بمن برگشایند گردان زبان. فردوسی. چگونه توان راستی یافتن ز کژی بباید عنان تافتن. نظامی. به گر ز بتان عنان بتابی کز هیچ بتی وفا نیابی. نظامی. وآنکه عنان از دو جهان تافته ست قوت ز دریوزۀ دل یافته ست. نظامی. چو در دوستی مخلصم یافتی عنانم ز صحبت چرا تافتی. سعدی. ، موافقت و دمسازی کردن: رنج و عنای جهان کشیدم و اکنون نیز نتابد سوی عناش عنانم. ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 210). ، رفتن. حرکت کردن. روانه شدن: سلطان بدیشان التفاتی ننمود تا خاطر از کار او بپرداخت. پس عنان بدیشان تافت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 266). بر هر طرفی عنان همی تافت میجست و ازو نشان نمی یافت. نظامی. - عنان تافتن بسوی...، بدان جانب رفتن: دوش چو سلطان چرخ تافت بمغرب عنان گشت ز تیر شهاب روی هوا پُرسنان. خاقانی. ، منحرف کردن: ای دل نگفتمت که عنان نظر بتاب اکنونت افکند که ز دستت لگام شد. سعدی. ، عاجز شدن. (برهان قاطع). ناتوان و درمانده شدن. (ناظم الاطباء)
رخصت یافتن به تکلم. (فرهنگ رشیدی). اذن یافتن و رخصت حاصل کردن. (ناظم الاطباء). کنایه از رخصت تکلم یافتن. (بهارعجم) : زبان یافت گوینده اندرسخن بدو گفت کای شاه تندی مکن. اسدی (از بهار عجم)
رخصت یافتن به تکلم. (فرهنگ رشیدی). اذن یافتن و رخصت حاصل کردن. (ناظم الاطباء). کنایه از رخصت تکلم یافتن. (بهارعجم) : زبان یافت گوینده اندرسخن بدو گفت کای شاه تندی مکن. اسدی (از بهار عجم)